خاطره ی یک روز ٍ پرنیا با عمه نرگس ..
یک روز با پرنیا .. تاريخ : شنبه 17 فروردين 1392 پرنیای عمه که با پدر و مادرش اومده بود عید دیدنی خونمون دیگه شب باهاشون نرفت و موند پیش عمه .. الهی من قربونت برم عزیزم .. بعد رفتنشون به پرنیا غذا دادم و در همین حین برای من هم سخنرانی میکرد و من هم نزدیک بود دیگه شاخام در بیاد .. یک ساعت و نیم برام حرف زد .. قسمت هایی از صحبت های پرنیا : من دوست ندارم برم خونه مامان فاطمه . من دوست دارم همیشه هرروز خونه شما بمونم . پدر نمیذاره من بمونم خونه شما . مامانم میگه گریه میکنی . دلم برای شما خیلی تنگ شده بود . دلتنگی داره دیگه ! اشک یه چیزیه تو آدم که گریه میاد از چشما ( همه ی این ها همه با حرکات دستش هم همراه بود که من داشتم غش میکردم ...